چند روز معمولی

                                                     
هنوز هوا آنقدر سرد نشده که بتوانم پالتویی بخرم تا جیب هایش بزرگ تر از حد معمول باشد تا علاوه بر دستهای من، دستهای نفر دومی را در خود جا دهد! البته من آنقدر سرمایی هستم که عمرا بگذارم دست دیگری درون پالتو ام بخزد و شاید به همین دلیل خودخواهانه ء ساده است که تک مانده ام! اصلا هوا سرد نشده اما آنقدر پاییز را با دیدن عکس های برگ های نارنجی و استتوس های دوستان در مورد اولین باران و عقب رفتن ساعت دیدم و زبانا هم آن را  تلقین کردم که به شدت سرما خورده م! با قرص و شربت و نوشیدن همه ء آب گرم هایی که در خانه پیدا می شوند مشغول مداوا هستم اما باز هم بی فایده است و فین فین و عطسه هایم تمامی ندارند و با همه ء اینها، وقت دکتر را از صبح به ظهر و از ظهر به عصر مانند رونالدو با قدرت شوت می کنم!
 تابلوی خوشامد گویی دانشگاه به دانشجویان به نظرم اشکال دارد. باید به جای دانشجویان از کلمه ء دانش آموزان استفاده می کردند چون دانشگاه شباهت عجیبی با مدرسه پیدا کرده و این حس بد را به آدم منتقل می کند که دارد درجا می زند و هنوز در مدرسه به سر می برد!
بی خود و بی جهت منتظر معجزه ام؛ از کی یا چی و چرا نمیدانم فقط دوست دارم شادی مانند زلزله ای روی سرم آوار شود. این زیباترین انتظار خیالی است که خیلی های دیگر هم به رسیدن آن امیدوارند. این روزها را باید طاقت آورد.

آقا ما بد، شما خوب!

                                  

حکایت ما آدم های نسل سومی این است که اگر بخواهیم خدای نکرده، کمی خوش باشیم حتما باید یک نفر باشد که حالمان و جانمان را بگیرد! حتی اگر شده به زور؛ مانند ملافه هایی که از شدت چلاندن بیش از حد، خشک و چروکیده شده اند. نمی دانم چرا هرکس کارش راه نیفتاده یا با دیگری دعوایش شده تمام کج خلقی هایشان را مانند باران رحمت نثار ما و گاهی وسایل عزیزتر از جانمان می کنند! تا بیاییم به خودمان بجنبیم و توضیحی بدهیم، مهر سکوت بر لبانمان می نشانند و تمام عیوب و کارها و گاه دردسرهایمان را به رخمان می کشند و در نهایت ما بد می شویم و به زبان بی زبانی تملق خودشان و بچه های مردم را می گیرند و ما جز یادآوری ضرب المثل معروف "مرگ همسایه غازه" و حس منفجر شدن و گاه فین فین کردن طور دیگری نمی توانیم خودمان را خالی کنیم. سرتان را درد نمی آورم ولی نه می توان دهان به دهان شد و نه می توان سکوت کرد چون درون انسان آتش سوزی مهیبی رخ می دهد! 

 

عشوه و ناز و غمزه!

                     

چشم پشت چشم نازک کردن، منت گذاشتن با نیم نگاهی گذرا، با لهجه ء من درآوردی مایل به کودکانه حرف زدن، ترکیباتی هستند که در عشوه شتری بعضی از خانم های جوان میکس شده اند!

بر حسب اتفاق، پروژه های مشترکی با تنی چند از بانوان عشوه گر داشتم و قرار بر این شد تا یکدیگر را ملاقات کنیم و در موردش صحبت کنیم. با اسب سپید الکترونیکی به دنبالم آمدند تا در یک بعد از ظهر دل انگیز در جایی که می گفتند" های کلاس" است صحبت کنیم. آخر در این دمای ۳۵ درجه مگر میشد با پای پیاده بیرون رفت؟! آن هم با آن کفش های پاشنه بلند تق تقی و داشتن آرشیوی که دو برابر قدشان بود و کلا، تیپشان را نقض می کرد! القصه، سوار شدیم و راننده ء مکش مرگ ما که تازه گواهی نامه اش را اخذ کرده بود و با افتخار پشت فرمان نشسته بود، از شدت حواس پرتی می خواست میدان را دور بزند که با جیغ بنفش یاور شماره دو یعنی بغل دستی اش به خودش آمد و قبل از هر اتفاقی دنده عقب گرفت و با هر جان کندنی بود میدان را دور زد! بماند که خنده های افراد ناظر در ماشین های اطراف کمی عرق شرم بر پیشانی مان نشاند و دوستان خم به روی ابروی مبارک نیاوردند و انگار که چیزی نشده!

 هم چنان در مسیر بودیم که باز مرگ را جلو چشممان احساس کردیم و می خواستیم دهان باز کنیم و به راننده اعتراض کنیم که با صحنه ء عجیب و نادری روبه رو شدیم! زبان درازی راننده! می گویم: دختر جان چیزی نمانده بود به بهشت پرتاب شویم و آنوقت تو اینگونه بی حواسی و تازه زبان درازی هم می کنی؟ عجب غلطی کردیم ها! می گوید: مگر راننده ء ماشین را ندیدید که بوس نثارمان می کرد؟! ما هم اینگونه حقش را کف دستش گذاشتیم! در همین حیث و بیص، متوجه ماشینی شدیم که چپ و راست بوق می زد و دنبالمان افتاده بود و یاور شماره دو با ایش و اوش کردن مثلا! نارضایتی اش را نشان می داد و البته در رویشان ریز می خندید و راننده هم با صدای زیر و جیغ جیغویش اسامی حیوانات را برای این مزاحمان نوامیس به کار می برد!

به غیر از زمان اندکی برای صحبت از پروژه، بخش عظیمی از زمان را به غیرتی شدن دوست پسرها و کادو دادن ها و کادو خریدن ها و تماس عشاق جواب شده و باز برجسته شدن رگ غیرت پارتنرها و ...گوش فرا دادیم!

نتیجه ای که بنده از این ملاحظات گرفتم این بود که: عشوه شتری عجب تنور داغی در بازار است!

 

 

من بودم و خیال و تنهایی

ملت تو دریا غرق میشن، من توی تنهایی! مملکته داریم؟!؟

هلو

من هلو خوردنُ دوست ندارم اما از دیدن هلو لذت می برم!

!ops

- فلانی بیمارستان بستری شده،قراره قلبشو عمل کنه.

-خدا رحمتش کنه.

-هنوز که نمرده بنده ء خدا رو کشتی!

-منظورم اینه که خدا شفاش بده!!

* این قدر مرگ و میر آسون شده،اطرافیان به زنده موندن بقیه شک می کنن!

اس ام اس های معنی دار

اولی:سلامتی همه ء اونایی که تا یادی ازشون نکنی،یادی ازت نمی کنن صلوات!!!

دومی:من وفایی ندیدم ز کسان،گر تو دیدی سلام ما را برسان!!!

*توقع بیخودی نداشته باش وقتی دوست واقعی نیستی.

خنده های نخودی!


روز-داخلی-مطب:

وارد میشم و پیش منشی میرم.متوجه زنی میشم که می خواد خارج از نوبت وارد بشه و منشی دائما

باهاش کلنجار میره.

مریض:دورت بگردُم،عزیزُم،بذار برم!تو رو خدا!

منشی:خانوم نمی خواد دور من بگردی!گفتم فردا بیا اینقد چونه نزن!

مریض دوبرابر بار اول التماس می کنه و تقریبا روی میز دراز کشیده!؛این جاست که منشی یه جیغ بنفش

می زنه:خانوم خودتو جمع کن،پهن شدی رو میز من!گفتم فردا،فردا،فردا!!


                                                              ***

روز-داخلی-همان مطب:

یه مرد لاغر و کوتوله و صورتی که چیزی نمونده رنگش سیاه بشه به همراه زنش که حکم رئیس داره در

کنار ما قرار می گیرن.مردک یه پاکت تخمه گرفته و تند تند تخمه می شکنه!فکر کرده اومده استادیوم!

یه بار،دو بار و بالاخره با سومین چشم غرّه از جانب من،پوست تخمه تو گلوش گیر کرد و حالا سرفه نکن

کی سرفه بکن!خنده ام گرفته بود که عملم کارساز واقع شد و تو دلم می گفتم:حقته! و باز می خندیدم!


                                                              ***

روز-خارجی-خیابون:

به همراه دوستم،بزک دوزک کرده و مشغول قدم زدن و صحبت کردن هستیم.با طمانینه از این سو به اون

سو،متوجه جوانک مشکی پوشی میشیم که سوار ماشینشه و پا به پای ما حرکت می کنه.

صدای آهنگ ترکی به جز ماشین،تو خیابون هم طنین انداز بود.

پسره پررو ما هم پر روتر! دوستم :بعضیا فارسی رو به زور حرف می زنن آهنگ ترکی هم گوش میدن!!!

بازم دنبالمون راه افتاد و اصرار واسه سوار شدن. من:ما ماکسیما هم سوار نمیشیم چه برسه به این

پراید زپرتی!!اینو که گفتم ظاهرا به پسره برخورد و گازشو گرفت و رفت!

* حد و حدودتو بفهم،مطمئن باش کسی حالتو نمی گیره!

حرف حرف خودمه!!

چندین ساله شرکت "ساندیس" آبمیوهء ایرانی یه جایی رو مشخص می کنه و می نویسه:از این جا باز

 کنید،اما همه از پشت باز می کنن!!!

وقتی پرندهء خیالت پر بکشه

من یه خانوم مهندس پرمشغله ام؛از خروس خون تا بوق سگ،سگ دو می زنم و جون می کَنم واسه یه

لقمه نون حلال.کلی نقــشه زیر بغلم میزنم و از این شرکت به اون شرکت میرم و از این ساختمون به اون

ساختمون قل می خورم!

من یه خانوم مهندس باهوشم که میدونم چطوری با زبون چرب و نرمم قرارداد ببندم و معامله رو به سود

دو شرکت شروع کنم؛یک شروع خوب!این قدر امیدوار کننده که کلی معروف میشم و طرح ها و فکرامو تو

سمینارهای کشورهای مختلف به رخ مهندسین خارجی بکشم و اونا هم با چشمای از حدقه بیرون زده

بگن:wow!

من یه خانوم مهندس ایرانیم که علاوه برکار، تفریح و شوخی و سرو کله زدن با دوستامو دوست دارم و از

ته دل می خندم.

*بدون خوردن قرص اکس هم میشه توهم زد!

 

عذاب وجدان

اولی:برام یه لیوان آب میاری؟

دومی:نه خودت پاشو،خسته ام

اولی:خواهش می کنم برو.کلیه ام کویر شده،خشک و بی آب

دومی:التماس نکن عذاب وجدان می گیرم

اولی:از چیزی که نداری حرف نزن

دومی:!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ادامه نوشت:وقتی تحت تاثیر رمان سمفونی مردگان قرار می گیری،حرفاتم رنگ و لعاب عباس معروفی

پیدا می کنه

 

 

شتر!

دختر خانواده:من الان شوهر نمی کنم!

مادر خانواده:دخترم،این شتریه که در خونه ی همه می خوابه.چی فرقی می کنه الان با بعد؟

پسر خانواده:آره شتریه که در خونهء همه می خوابه،بعضی وقتا هم روی آدم می خوابه!!!

 

به خدا پناه می برم

سمیه(خواهرم):سمیرا بیا اینجا عزیزم کارت دارم!

من:اعوذُ به الله مِنَ الشیطانِ الرّجیم!!

 

اصلاح ضرب المثل!

رسم بود این ضرب المثل رو بگن:

                                             "صلاح مملکت خویش،خسروان دانند."

اما حالا فکر می کنم که صورت درستش این باشه:

                                           "صلاح مملکت خویش،خودسران دانند!"

پای صحبت استاد

توصیه استاد شیمی به کم کردن بلندپروازی و واقع بین بودن در مورد انتخاب رشته:آرمانی فکر نکنین!

همکلاسی من:استاد یعنی به آرمان فکر نکنیم؟؟؟

 

روزه دار رقاص

سمیه(خواهرم):میگم حالا که روزه ام،اشکال نداره برقصم؟؟

من:والله نمی دونم،اما میدونم تو ماه رمضون مردم قرآن می خونن!

حرف حساب

بهش گفتم:بالای چشمت ابروئه.ناراحت شد.مگه بالای چشمش ابرو نیست؟پس چرا ناراحت شد؟؟؟

سوژه

امیر حسین:ببینم،دیشب تو بالای پشت بوم داد می زدی؟راستشو بگو بینم

مهتاب:چند بار بگم؟خودم بودم دیگه..صدام گرفته،سینه ام درد می کنه

امیر حسین:آخ جوووون!!!!!!!!!!

*نمونه ای از یک sms بین دو بچه ی ۱۲ و ۱۷ ساله

من و راننده تاکسی!

یه روز جمعه بعد از آزمون کلاس داشتم و می خواستم برم آریاشهر.تاکسی گرفتم و چون پشت جا نبود

جلو نشستم.راننده یه پیرمرد بود که صداش مثه احمد پورمخبر بازیگر ترش و شیرین و توفیق اجباری بود

و می خواست با مسافراش صحبت کنه و سکوت رو بشکنه.مسافرا که پیاده شدن من تنها موندم.

از خیابون که یه طرفه بود یه خانوم از روبرو به سرعت پیچید تو یه کوچه.طوری که نزدیک بود با ماشینش

 تصادف کنیم.آقاهه هم با خونسردی داد زد:خانوم سعی کن با خــر یه فرقی داشته باشی!من که خیلی

 سنگین و رنگین سرجام نشسته بودم به زور جلوی خندمو گرفته بودم

بعد از چند دقیقه ازم پرسید:شما هم آزمون قلم چی داشتی؟منم گفتم بله و کلی از قلم چی بد گفت.

بعد پرسید منطقه چند بودی؟(منم خیلی خسته بودم و از سوال پیچی آقا خسته بودم)گفتم اینجانبودم.

پرسید کجابودی؟(مگه ول می کرد؟ )گفتم:بوشهر بودم.تا اینو گفتم کلی ذوق زده شد:به به چه جای

خوبی.خانوم من اونجا بودم خیلی خوبه شما که نمیدونی         من:

راننده:خونه ی رئیسعلی دلواری هم رفتی؟     من:دروغ چرا؟نه

-ای داد بر من چرا نرفتی؟        -     - بشین هرجابخوای میرسونمت

همین موقع یه دختر و پسر سوار کرد.وقتی می خواستن پیاده بشن پســره شاکــی شد که راننده پول

بیشــتری ازش گرفته.راننده هم ســـعی کرد قانعش کنه هی انکار کرد.پسره که میخواست پیاده بشه یه

تیکه انداخت به راننده هه که کار رسید به تیـــکه پروندن.پیاده که شدن راننده هم عصــــبانی بود و گفت :

بدبخت دختره که دلش خوشه تو می خوای خرجشو بدی

آروم که شد یادش اومد دوباره حرفاشو ادامه بده:خوب خانوم شما رستوران ..... هم تشریف بردین؟عجب

سالادایی داره!داخلش خرماست.اصلا اونجا کسی سراغ سالاد کاهو و خیار نمیره.شما خوردین؟

- منم مثه بقیه سالاد کاهو و خیار می خورم          - ای داد بر من!!!

نــزدیک فلـکه دوم  بودیم که باز گفت :مسیرت هـمین جاست؟منم گفتم: نه من فلکه دوم میرم که شما

 مسیرتون نمی خوره.

- نه خانوم هرجابخوای میرسونمت.بیشین امر کن.دختر به این خانومی

- خوبی از خودتونه              

یهو دستشو گذاشت رو دستمو گفت:ناقلا میگوهارو تنها تنها نخوریا

منم از این حرکتش شوکه شدم فقط نگاش کردم

اصولا کم حرفم و بیشتر گوش میدم.کل جیک و پیک زندگیمو فهمید.تاحالا یه جا این همه حرف نزده بودم

بالاخره بعد از نیم ساعت رسیدم.خدایا شکرت