تو، از کدوم قصه ای؟
بچه که بودم، فکر می کردم شاهزاده سوار بر اسب سفید میاد.
این تصور از داستان سفید برفی و هفت کوتوله اومد. به ماشین و کالسکه دار بودنش فکر نمی کردم. فقط مردی توی تصورم بود که چشم در چشم من خیره میشه و منو همراه خودش می بره.
نوجوان که بودم، فکر می کردم توی دانشگاه با پسر محجوبی که یه دل نه صد دل عاشقم شده آشنا میشم و به جای درس خوندن شوهرداری می کنم. این تصور از دیدن دختر همسایه به وجود اومد که هنوز ترم اولش تموم نشده قاپ پسری رو دزدید.
بعدها، در خیالاتم محل کارم را پر رفت و آمد می دیدم و تصور می کردم یک روز که من با عجله در حال پایین امدن از پله هام، با پسری که از پله ها بالا می آید برخورد می کنم و یک عالمه کاغذ سفید در هوا پخش می شود و لحن تند"حواست کجاست؟ " و نگاه های زیر چشمی و برخورد های متعدد دیگر و قرار خواستگاری سنتی و قایم شدنم در آشپزخانه و چای آوردن کلیشه ای با چادر! سفید و متلک های اطرافیان برای خجالت کشیدن و شیرینی خوردن در ختم جلسه.
الان، این روش های قدیمی از ذهنم به کل فاصله گرفته اند و شریک زندگی ام را پسرک خوش تیپی میبینم که در اینترنت دیده ام. شباهتی به شاهزاده ها ندارد. به جنتلمن ها هم همین طور. شاخ شمشادی ست که اخمی کرده و از خودش سلفی گرفته و یقینا من باید از اون "بله" را بگیرم!
هنوز هم ته ذهنم وقتی خبرها و عکس های جوانان خارجی ای که به نحوی سعی در متفاوت ترین و هیجان انگیزترین روش برای درخواست ازدواج از دختر مورد علاقه ی خود دارند، رفتار آنها و عکس العمل دخترها مدتی فکرم را مشغول می کند و خودم را در موقعیت این چنینی تصور می کنم. اما همچنان حلقه ی پنهان شده در جعبه ی قرمز و انبوه رزهای های سرخ رمانتیک ترین حالت را به دور از این دیوانه باری های مد شده برایم تداعی می کند.
چیزی که بهش فکر می کنم، مقایسه مردان ایرانی و خارجیه. مردهای ایرانی در رابطه با یک نفر همزمان چشمشون به دنبال خانم های دیگه و سیری ناپذیرن و مردهای خارجی در رابطه با یک نفر همه ی تلاششون رو برای حفظ رابطه می کنند. همه ی شادی، لذت و سفر و با یک نفر شریک میشن و فقط به زمان حال فکر می کنند. مردهای ایرانی دائما دنبال کلیک کردن اند و بعدها که به استقلال فکر می کنند کسی رو انتخاب می کنند که انگار اینجا آخر خطه.
*این مقایسه صددرصد به همه تعمیم داده نمیشه.
من نه گابریل گارسیا مارکزم نه آلبر کامو نه سیمین دانشور!فقط اومدم اینجا بنویسم.ناگفته ها و گفته ها و نوستالژیا و نقل قولهایی که می شنوم.در مورد خودمم ادعایی ندارم.خوش ندارم با نظرای آبکی از قبیل سر زدن و تبادل لینک به زور لینکی رو تو وبم قالب بزنم.