آشفتگی وصله دار

زمانش که برسد از هم اشباع می شویم. دیگر کم کم وقتش رسیده به جای توضیح و تشریح هم دیگر و گشتن عیب در تارو پود هم، برای هم دست تکان دهیم و با هم خداحافظی کنیم. نه برای مدت طولانی، نه آنکه رفتنمان بی بازگشت باشد. چرا که مساله فقط رفتن است. چون زمان رفتن فرا رسیده است. زمانش که بگذرد صدای شکستن ها بیشتر می شوند،گوش خراش تر می شوند. در بیابانی از شکستگی ها پرسه می زنید و هر روز پیر می شوید. تو از او راضی نیستی، او از تو راضی نیست و ابراز دلایل برای بار هزارم حوصله تان را سر می برد.
...نرفتن هایی هم هست که جایش را با دوری عوض می کند. دوری به مراتب زجرآورتر است
من نه گابریل گارسیا مارکزم نه آلبر کامو نه سیمین دانشور!فقط اومدم اینجا بنویسم.ناگفته ها و گفته ها و نوستالژیا و نقل قولهایی که می شنوم.در مورد خودمم ادعایی ندارم.خوش ندارم با نظرای آبکی از قبیل سر زدن و تبادل لینک به زور لینکی رو تو وبم قالب بزنم.