هنوز هوا آنقدر سرد نشده که بتوانم پالتویی بخرم تا جیب هایش بزرگ تر از حد معمول باشد تا علاوه بر دستهای من، دستهای نفر دومی را در خود جا دهد! البته من آنقدر سرمایی هستم که عمرا بگذارم دست دیگری درون پالتو ام بخزد و شاید به همین دلیل خودخواهانه ء ساده است که تک مانده ام! اصلا هوا سرد نشده اما آنقدر پاییز را با دیدن عکس های برگ های نارنجی و استتوس های دوستان در مورد اولین باران و عقب رفتن ساعت دیدم و زبانا هم آن را  تلقین کردم که به شدت سرما خورده م! با قرص و شربت و نوشیدن همه ء آب گرم هایی که در خانه پیدا می شوند مشغول مداوا هستم اما باز هم بی فایده است و فین فین و عطسه هایم تمامی ندارند و با همه ء اینها، وقت دکتر را از صبح به ظهر و از ظهر به عصر مانند رونالدو با قدرت شوت می کنم!
 تابلوی خوشامد گویی دانشگاه به دانشجویان به نظرم اشکال دارد. باید به جای دانشجویان از کلمه ء دانش آموزان استفاده می کردند چون دانشگاه شباهت عجیبی با مدرسه پیدا کرده و این حس بد را به آدم منتقل می کند که دارد درجا می زند و هنوز در مدرسه به سر می برد!
بی خود و بی جهت منتظر معجزه ام؛ از کی یا چی و چرا نمیدانم فقط دوست دارم شادی مانند زلزله ای روی سرم آوار شود. این زیباترین انتظار خیالی است که خیلی های دیگر هم به رسیدن آن امیدوارند. این روزها را باید طاقت آورد.