خنده های نخودی!

روز-داخلی-مطب:
وارد میشم و پیش منشی میرم.متوجه زنی میشم که می خواد خارج از نوبت وارد بشه و منشی دائما
باهاش کلنجار میره.
مریض:دورت بگردُم،عزیزُم،بذار برم!تو رو خدا!
منشی:خانوم نمی خواد دور من بگردی!گفتم فردا بیا اینقد چونه نزن!
مریض دوبرابر بار اول التماس می کنه و تقریبا روی میز دراز کشیده!؛این جاست که منشی یه جیغ بنفش
می زنه:خانوم خودتو جمع کن،پهن شدی رو میز من!گفتم فردا،فردا،فردا!!
***
روز-داخلی-همان مطب:
یه مرد لاغر و کوتوله و صورتی که چیزی نمونده رنگش سیاه بشه به همراه زنش که حکم رئیس داره در
کنار ما قرار می گیرن.مردک یه پاکت تخمه گرفته و تند تند تخمه می شکنه!فکر کرده اومده استادیوم!
یه بار،دو بار و بالاخره با سومین چشم غرّه از جانب من،پوست تخمه تو گلوش گیر کرد و حالا سرفه نکن
کی سرفه بکن!خنده ام گرفته بود که عملم کارساز واقع شد و تو دلم می گفتم:حقته! و باز می خندیدم!
***
روز-خارجی-خیابون:
به همراه دوستم،بزک دوزک کرده و مشغول قدم زدن و صحبت کردن هستیم.با طمانینه از این سو به اون
سو،متوجه جوانک مشکی پوشی میشیم که سوار ماشینشه و پا به پای ما حرکت می کنه.
صدای آهنگ ترکی به جز ماشین،تو خیابون هم طنین انداز بود.
پسره پررو ما هم پر روتر! دوستم :بعضیا فارسی رو به زور حرف می زنن آهنگ ترکی هم گوش میدن!!!
بازم دنبالمون راه افتاد و اصرار واسه سوار شدن. من:ما ماکسیما هم سوار نمیشیم چه برسه به این
پراید زپرتی!!اینو که گفتم ظاهرا به پسره برخورد و گازشو گرفت و رفت!
* حد و حدودتو بفهم،مطمئن باش کسی حالتو نمی گیره!
من نه گابریل گارسیا مارکزم نه آلبر کامو نه سیمین دانشور!فقط اومدم اینجا بنویسم.ناگفته ها و گفته ها و نوستالژیا و نقل قولهایی که می شنوم.در مورد خودمم ادعایی ندارم.خوش ندارم با نظرای آبکی از قبیل سر زدن و تبادل لینک به زور لینکی رو تو وبم قالب بزنم.