یه روز جمعه بعد از آزمون کلاس داشتم و می خواستم برم آریاشهر.تاکسی گرفتم و چون پشت جا نبود

جلو نشستم.راننده یه پیرمرد بود که صداش مثه احمد پورمخبر بازیگر ترش و شیرین و توفیق اجباری بود

و می خواست با مسافراش صحبت کنه و سکوت رو بشکنه.مسافرا که پیاده شدن من تنها موندم.

از خیابون که یه طرفه بود یه خانوم از روبرو به سرعت پیچید تو یه کوچه.طوری که نزدیک بود با ماشینش

 تصادف کنیم.آقاهه هم با خونسردی داد زد:خانوم سعی کن با خــر یه فرقی داشته باشی!من که خیلی

 سنگین و رنگین سرجام نشسته بودم به زور جلوی خندمو گرفته بودم

بعد از چند دقیقه ازم پرسید:شما هم آزمون قلم چی داشتی؟منم گفتم بله و کلی از قلم چی بد گفت.

بعد پرسید منطقه چند بودی؟(منم خیلی خسته بودم و از سوال پیچی آقا خسته بودم)گفتم اینجانبودم.

پرسید کجابودی؟(مگه ول می کرد؟ )گفتم:بوشهر بودم.تا اینو گفتم کلی ذوق زده شد:به به چه جای

خوبی.خانوم من اونجا بودم خیلی خوبه شما که نمیدونی         من:

راننده:خونه ی رئیسعلی دلواری هم رفتی؟     من:دروغ چرا؟نه

-ای داد بر من چرا نرفتی؟        -     - بشین هرجابخوای میرسونمت

همین موقع یه دختر و پسر سوار کرد.وقتی می خواستن پیاده بشن پســره شاکــی شد که راننده پول

بیشــتری ازش گرفته.راننده هم ســـعی کرد قانعش کنه هی انکار کرد.پسره که میخواست پیاده بشه یه

تیکه انداخت به راننده هه که کار رسید به تیـــکه پروندن.پیاده که شدن راننده هم عصــــبانی بود و گفت :

بدبخت دختره که دلش خوشه تو می خوای خرجشو بدی

آروم که شد یادش اومد دوباره حرفاشو ادامه بده:خوب خانوم شما رستوران ..... هم تشریف بردین؟عجب

سالادایی داره!داخلش خرماست.اصلا اونجا کسی سراغ سالاد کاهو و خیار نمیره.شما خوردین؟

- منم مثه بقیه سالاد کاهو و خیار می خورم          - ای داد بر من!!!

نــزدیک فلـکه دوم  بودیم که باز گفت :مسیرت هـمین جاست؟منم گفتم: نه من فلکه دوم میرم که شما

 مسیرتون نمی خوره.

- نه خانوم هرجابخوای میرسونمت.بیشین امر کن.دختر به این خانومی

- خوبی از خودتونه              

یهو دستشو گذاشت رو دستمو گفت:ناقلا میگوهارو تنها تنها نخوریا

منم از این حرکتش شوکه شدم فقط نگاش کردم

اصولا کم حرفم و بیشتر گوش میدم.کل جیک و پیک زندگیمو فهمید.تاحالا یه جا این همه حرف نزده بودم

بالاخره بعد از نیم ساعت رسیدم.خدایا شکرت